..ღ♥ღدختـــــــــــــــــــــر نازღ♥ღ .


ღ♥ღدختـــــــــــــــــــــر نازღ♥ღ

حـــــــــــــرف مـــــــــــــن نیـــــــــــــس.....حـــــــــرف دلـــــــــــه!

پيرمرد لاغر و رنجور با دسته گلی بر زانو روی صندلی اتوبوس نشسته بوددختری 

جوان، 

روبه روی او، چشم از گل ها بر نمی داشتوقتی به ايستگاه رسيدند، پيرمرد بلند

شد،

دسته گل را به دختر داد و گفت می دانم از اين گل ها خوشت آمده است. به زنم

ميگويم

كه دادم شان به توگمانم او هم خوشحال می شود و دختر جوان دسته گل را

پذيرفت و

پيرمرد را نگاه كردكه از پله‏ های اتوبوس پايين می رفت و وارد قبرستان كوچك

شهر میشد



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





تاريخ جمعه 7 تير 1392سـاعت 1:22 نويسنده ♥N♥| love cm








*******